زندگی خدانور لجهای به روایت خواهرش/ بررسی ها در مورد نحوه فوت وی به کجا رسید؟
تاریخ انتشار: ۲۰ آذر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۵۸۵۷۰۸
به گزارش جماران؛ روزنامه اعتماد نوشت:
بررسیها و پیگیریهای خبرنگار اعتماد درباره این گزارش یعنی صحبت با یکی از خواهران «خدانور لجهای» جوان 27 ساله اهل زاهدان از توابع استان سیستانوبلوچستان چندین هفته به طول انجامیده است. یک منبع مطلع هم چند نکته تازه در خصوص لحظه فوت خدانور به «اعتماد» گفته است. خدانور در محله شیرآباد زاهدان زندگی میکرد و مانند بسیاری از مردم بلوچستان با مشکل نداشتن شناسنامه روبرو بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
خدانور سنیمذهب و بلوچ بود. در حاشیه شهر زاهدان و محله شیرآباد ساکن بود و گفته شده که در فضای مجازی خصوصا اینستاگرام فعالیت داشته است. از لحظهایکه خدانور لجهای جانش را از دست داد، تلاش کردم با یکی از اعضای خانواده او گفتوگو کنم. در نهایت موفق شدم با مادر «خدانور لجهای» از طریق تلفن صحبت کنم. اما مادر خدانور نمیتوانست به زبان فارسی صحبت کند. در نتیجه مادر او گوشی تلفن را به یکی از خواهران خدانور داد و خواهر خدانور در پاسخ به سوالاتی که از او میپرسم با احتیاط جواب داد.
چند خواهر و برادر هستید؟8 خواهر هستیم و خدانور تنها پسر خانواده بود. یکی از خواهرانم هم که 21 سال داشت بعد از ماجرایی که برای خدانور اتفاق افتاد، دق کرد و مُرد.
آیا خدانور مجرد بود؟ شغلش چه بود؟خدانور نامزد داشت و گچکار بود. از بچگی گچکاری میکرد و خرج خانواده را میداد. البته مادرم هم تا قبل از اینکه خدانور کار کند همه ما را یکه و تنها بزرگ کرد. بعد هم که خدانور بزرگ شد او خرج مادر و خواهرم را میداد.
حالا که دیگر خدانور نیست مخارج مادرتان به عهده کیست؟از مسجد زاهدان به مادرم کمک میکنند.
چی شد که خدانور دستگیر شد؟ عکسی که از او در شبکههای اجتماعی منتشر شده مربوط به چه زمانی است؟خدانور دو، سه ماه قبل از اینکه کشته شود، دستگیر شده بود. تازه از زندان آزاد شده بود که این اتفاق برایش افتاد. عکسی هم که از خدانور منتشر شده مربوط به زمانی است که در کلانتری بود. پس از یکی، دو ماه هم با قید وثیقه آزاد شد. ما هم درست نمیدانیم به چه دلیل زندان رفته بود. وقتی هم که از زندان آزاد شد همان روزی که معروف به جمعه خونین زاهدان است، خدانور هم کشته میشود. البته اول تیر میخورد و چند روزی در بیمارستان تامین اجتماعی زاهدان بستری میشود بعد هم میمیرد. پس از آن هم عکسش زمانی که در کلانتری به میله پرچم دستبند زده شده بود، پخش شد.
خدانور به خاطر سرقت دستگیر شده بود؟چی؟ سرقت؟ خدانور؟
خواهر خدانور ادعا میکند که دلیل بازداشت خدانور «بگومگو» با یک بسیجی بوده است. البته روایت رسمی در این زمینه چیز دیگری است.
از جمله مهدی شمسآبادی، دادستان عمومی انقلاب اسلامی زاهدان 19آبانماه جاری در خبرگزاری فارس در خصوص خدانور لجهای عنوان کرده بود: «خدانور لجهای سابقه ۱۶ فقره سرقت مسلحانه داشته و دهم مهر حین یک سرقت دیگر در درگیری مسلحانه با ماموران کشته شده است. چگونگی کشته شدن لجهای در دستگاه قضایی استان در حال بررسی است.» البته تفاوت روایت رسمی و روایت خانواده خدانور به همین محدود نمیشود. در حالی که خانواده خدانور خود را ایرانی میدانند دادستان عمومی انقلاب اسلامی زاهدان گفته است: «هویت خدانور لجهای؛ صادق کبدانی، معروف به یاغی و از اتباع افغانستان است و تیرماه سال جاری به جرم سرقت مسلحانه بازداشت و ۲۷ مرداد با وثیقه آزاد شده بود.»
درباره مرگ خدانور هم اختلاف روایت وجود دارد. در اینزمینه، یکی از ساکنان بومی منطقه که تمایل نداشت نامش در این گزارش قید شود، در خصوص ماجرای کشته شدن خدانور به من گفت: «یک مثال برایتان میزنم. در هر نقطهای اگر تصادفی رخ میدهد افراد خواه ناخواه جمع میشوند که ببینند چه خبر شده است؟ حالا جمعه خونین زاهدان را خاطرتان است؟ همان روز خدانور و چند نفر از دوستانش وقتی صدای شلیک را میشنوند سریع به محل میروند که ببینند ماجرا چیست! همان جا خدانور گلوله میخورد و بر زمین میافتد. دوستانش گفته بودند که خدانور در لحظهای که روی زمین میافتد، گفته بود مرا به بیمارستان برسانید. مادر و خواهرم غیر من کسی را ندارند. بعد هم مادرش برای اینکه خدانور زنده بماند، نذر میکند که روزه بگیرد و در تمام مدتی که خدانور در بیمارستان بود مادرش زبان روزه بالای سر او بود و ذکر خدا را بر لب تکرار میکرد و میگفت خدایا؛ خدانور را به من برگردان. حتی زمانی که آب میوه و کیک برای مادر خدانور بردند از گلویش پایین نمیرفت. با اینکه روزه بود و گرسنه.» این منبع مطلع در ادامه میگوید: «یکی از خواهران خدانور هم پس از مرگ برادرش دچار حمله قلبی شد و جانش را از دست داد. برخی منابع محلی نیز گزارش کردهاند که وضعیت مادر خدانور بعد از مرگ دخترش وخیمتر شده است.»
همانطورکه شمسآبادی میگوید نحوه فوت خدانور توسط دستگاه قضایی در حال بررسی است اما از زمان انتشار اظهارات دادستان عمومی انقلاب اسلامی زاهدان هیچ خبری درباره این بررسیها منتشر نشده است.
منبع: روزنامه اعتماد
منبع: جماران
کلیدواژه: افغانستان سهام عدالت لیگ برتر لیگ قهرمانان واردات خودرو جام جهانی 2022 قطر ویروس کرونا سیستان و بلوچستان خدانور لجه ای خدانور لجه ای افغانستان سهام عدالت لیگ برتر لیگ قهرمانان واردات خودرو جام جهانی 2022 قطر ویروس کرونا خدانور لجه ای آزاد شد
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.jamaran.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «جماران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۵۸۵۷۰۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مشق الفبای زندگی در آغوشی شاید مهربانتر از مادر
ایسنا/قزوین میگوید «معلمهای استثنائی انتخاب شده هستند، مگر میشود از آنچه خداوند برایت مقدر کرده پشیمان باشی»، آری خداوند به این معلمان مأموریت داده که با عشق و صبوری به دانشآموزانی با شرایط خاص درس زندگی بیاموزند؛ ایسنا در این گزارش به مناسبت هفته معلم چند خطی از معلمان استثنائی نوشته است.
به رسم هر سال قصد داشتم تلفنی و یا شاید هم حضوری مصاحبهای تهیه کنم و تیک انجام آن را مثل هر سوژه دیگری روی کاغذ بزنم اما انگار حس ناخودآگاهی من را به سمت دیگری صدا میزد، سمتی که برای قدم برداشتن به سوی آن باید طوری دندانهایم را روی هم بفشارم که مبادا وقتی به آن چهره معصوم با موهای طلایی و چشمهای سبزش مینگرم اشک در چشمم حلقه بزند.
همان رکودر صورتی همیشگیام را برمیدارم و عینکم را به چشمم میزنم، به مقصد میرسم و وارد مدرسه میشوم؛ در بدو ورود به مدرسه از آن دور دانشآموزی خندهرو که در حال پایین آمدن از پلههاست دستش را بالا میبرد و با مهربانی بلند و کشدار میگوید سلام، من هم در جواب میگویم سلام دختر زیبا.
به گزارش ایسنا، اینجا مدرسه ابتدایی «بیاضیان» است، مدرسهای که خیّر مدرسهسازی به نام «نجف بیاضیان» آن را در سال ۸۵ احداث کرده و هم اکنون دانشآموزان کم توان ذهنی، سندروم داون و بیشفعال در آن تحصیل میکنند.
گویا زنگ تفریح است و بچهها یکی پس از دیگری به حیاط مدرسه میآیند، هر کدام نگاه و رفتارهای متفاوتی دارند، یکی پر جنب و جوش است و پلهها را دو تا یکی طی میکند، یکی آرام در پنهانیترین گوشه حیاط مینشیند و آن یکی برای پایین آمدن از پلهها خودش را در آغوش گرم مادرش جای داده است.
همانطور که محو خندههای بیکینه این فرشتگان هستم حس میکنم کسی پشت سرم ایستاده وقتی برمیگردم دختری را میبینم که ماسک بر صورت دارد اما انگار چشمان درشت و مشکی او یک کتاب حرف دارد و فقط یک نفر باید بیاید و آن کتاب را بنویسد، سلام دادم و اسمش را پرسیدم اما دخترک بدون جواب به سمت کلاس میرود.
زنگ تفریح تمام میشود، وارد ساختمان مدرسه میشوم، صمیمیت و مهربانی خالصانه مدیر، کادر و معلمان این مدرسه آنقدر زیاد است که پتکی بر افکارم میزند و در ذهنم میگویم هنوز هم دنیا جای قشنگی برای زندگیست.
از راهروی مدرسه گذر میکنم و وارد کلاس میشوم معلم جوان و مهربانی در حال تدریس است، از همین آستانه در کلاس هم میتوان متوجه صبوری و عشق در قلب او به این کودکان معصوم شد.
از کنکور زبان جا ماندم و سرنوشت مرا به اینجا آورد!
سمیه کیایی که معلم کودکان استثنائی است، در گفتوگو با ایسنا میگوید: از سال ۹۵ در حال تدریس در مدرسه استثنائی هستم، وقتی کنکور دادم مدرسه استثنائی دومین انتخابم در کنکور بود امید به قبولی نداشتم اما وقتی نتایج آمد بسیار خوشحالم شد، البته که اوایل خیلی دوست داشتم معلم زبان شوم اما از کنکور زبان جا ماندم و سرنوشت طوری شد که من اینجا باشم.
وی درباره تفاوتهای دانشآموزان استثنایی با دانشآموزان عادی بیان میکند: در این مدرسه دانشآموزان بیشفعال، کمتوان ذهنی، سندورم داون تحصیل میکنند و تفاوت این است که در مدرسه استثنایی معلم باید به صورت فردی ارتباط بگیرد و تدریس کند چراکه هر دانشآموز خلقوخوی متفاوتی دارد و با هر یک از آنان باید رفتار ویژهای داشته باشیم به طور مثال دانشآموزان سندروم داون احساساتی هستند یا دانشآموزان بیشفعال با معلم خیلی همکاری ندارند و به یکباره حتی به بیرون از کلاس میروند.
این معلم در پاسخ به اینکه آیا تاکنون خسته و پشیمان شده است، خاطرنشان میکند: فکر کنید معلم باشید چندین ماه درس بدهید و نتیجهای نگیرید چون دانشآموز کشش ذهنی نداره، درست سنجش نشده و یا به صورت اشتباه در مدرسه ثبتنام شده است، شاید گاه خسته شده باشم اما هیچ وقت پشیمان نشدم.
وی تصریح میکند: ارتباط با دانشآموزان استثنائی تأثیر مثبتی در زندگیام گذاشته، من امروز آدم ۱۰ سال پیش نیستم و خیلی قویتر از قبل شدهام، وقتی معلم مدرسه استثنائی هستی باید دانشآموزانت را با تمام کم و کاستیهایشان دوست داشته باشی و برای ادامه راه حتماً باید صبوری را سرلوحه قرار دهی.
این معلم در خصوص بهترین هدیهای که روز معلم دانشآموزان برایش آوردهاند میگوید: بهترین هدیهای که روز معلم گرفتم یک شاخه گل مصنوعی پارچهای بود که چهار میل روی آن خاک نشسته بود و این هدیه را از دانشآموزی دریافت کردم که وضعیت مالی خوبی نداشتند وقتی هم گل را برایم آورد گفت «خانم مامانم هیچی برای شما نخریده بود و من فقط همینو تونستم براتون بیارم»؛ این هدیه خیلی برای من ارزشمند است و هنوز هم آن را دارم.
فراموشی عدالت آموزشی در مدرسه استثنائی
وی درخصوص مشکلات ساختمان مدرسه استثنائی میگوید: مدرسه ما دو طبقه است و آسانسور ندارد و دانشآموزانی که معلولیت دارند هیچ وقت نمیتوانند به طبقه بالا و سالن اجتماعات بیایند مگر اینکه پدر و مادر با سختی فرزندش را در آغوش بگیرد و به طبقه بالا بیاورد، ای کاش که مدرسه مناسب این کودکان مظلوم ساخته شود و بستههای حمایتی برای خانواده آنان نیز در نظر گرفته شود تا کمی بار مشکلات از دوششان برداشته شود. یکی دیگر از مشکلات نبود گفتار درمان و فیزیوتراپ است در صورتی که ما تمام تجهیزات لازم را در مدرسه داریم.
کیایی درباره یکی از خاطرات دوران فعالیت خود در مدرسه استثنائی اظهار میکند: روز اول کاری من بود، هیچ تجربهای نداشتم صرفاً کارورزی رفته بودم اما مسئولیت کلاس نداشتم، زنگ اول همه چیز خوب پیش رفت، زنگ دوم یکی از دانشآموزان روی زمین افتاد و تشنج شدید کرد، ترسیده بودم که باید چه کنم فقط به پهلو او را خواباندم، پارچهای لای دندان او گذاشتم و پس از رد شدن تشنج او را بردم و دست و صورتش رو شستم و مواجهه با این اتفاق در اولین روز کاری موجب قویتر شدن من در این راه شد.
وی در پایان بیان میکند: معتقدم معلمهای استثنایی انتخاب شده هستند چراکه خداوند فرشتگانی را به ما سپرده بنابراین تدریس به این دانشآموزان برای من جایگاه والایی دارد.
به کلاس دیگری میروم، در این کلاس تقریباً ۱۰ دانش آموز حضور دارند، یکی با کتاب درسیاش مشغول است، آن یکی بازیگوشی میکند و حواسش به رکودر صورتی در دست من است.
تدریس در مدرسه استثنایی را به هرکاری ترجیح میدهم
زینت نعمتیفر که نیمی از عمر خود را در راه تدریس به کودکان استثنائی گذرانده است و امسال بازنشسته میشود در گفتوگو با ایسنا اظهار میکند: زمانی که کنکور دادم هیچ شناختی نسبت به مدرسه استثنائی نداشتم، در این رشته قبول و مشغول تدریس شدم حتی اگر پیشنهاد تدریس در مدرسه عادی داشته باشم هرگز قبول نمیکنم و این دانشآموزان را رها نخواهم کرد چراکه وابستگی عمیقی به این کودکان معصوم دارم.
وی میگوید: هیچ وقت از تدریس در مدرسه استثنائی خسته و پشیمان نشدم و همیشه برای ارتباط با این دانشآموزان انرژی دارم و به طور کلی هم در محیط این مدرسه روابطه عاطفی عمیقی بین معلم و دانشآموز جاری است.
نعمتیفر خاطرنشان میکند: همیشه سعی کردهام با دانش آموزانم رابطه عمیق و همراه با مهربانی برقرار کنم و به حدی به آنان وابسته هستم که اگر در مورد مشکلی در خانواده دانشآموزم مطلع شوم تمام فکرم درگیر او خواهد شد طوری که انگار از یک خانواده هستیم.
وقتی سؤال میکنم بهترین هدیهای که از دانشآموزان دریافت کردید چه هدیهای بود؟ پیش از اینکه معلم بخواهد پاسخم را دهد از انتهای کلای دانشآموزی که روی ویلچر نشسته، نگاهش را از من میدزد و بلند میگوید «خانم هدیه من تو راهه».
نعمتیفر هم در پاسخ میگوید: لبخند بر لبان دانشآموزان برای من بهترین هدیه است و هیچ هدیهای جز حال خوب آنان من را خوشحال نمیکند چراکه از صمیم قلبم دوستشان دارم و این دوست داشتن تا حدی است که وصف آن در جمله نمیگنجد.
وی در خصوص کمبودهای مدارس استثنائی اظهار میکند: این دانشآموزان نیاز به روابط اجتماعی و آموزش مهارتهای اجتماعی بیشتری دارند اما متأسفانه زمان کمی برای آموزشهای مهارتی در نظر گرفته شده درصورتیکه باید بر افزایش مهارتهای این دانشآموزان تمرکز شود تا بتوانند فعالیتهای روزمره خود را به تنهایی انجام دهند.
این معلم در پایان بیان میکند: خوشبختانه مدیر توانمند مدرسه ما امسال اتاق مهارتی در این مدرسه آماده کرده است تا دانشآموزان با حضور در این اتاق بتوانند مهارت آموزیهایی چون اتو و جمع کردن لباس، شستن ظرف، غذا درست کردن و مواردی از این دست را یاد بگیرند.
پس از پایان مصاحبه چشمم به دانشآموزی که در انتهای کلاس کنار پنجره تنها نشسته است میافتد، همان دانشآموز با چشمان مشکی است که چند دقیقه پیشتر در حیاط مدرسه دیده بودم، به آرامی از معلم میپرسم اسم آن دانشآموز چیست میگوید اسمش شهرزاد است و به دلیل مشکل ذهنی که دارد ترجیح میدهد همیشه تنها بشیند و کم پیش میآید با کسی صحبت کند.
در چشمان دخترک خیره میشوم و چشمانم را میبندم و در خیالم شهرزاد را در قامت معلمی میبینم که در همین کلاس برای دانشآموزانش قصه میگوید، آری با صبوری و با فداکاری قصه شادی، قصه آزادی و قصه آدمیزادی را برای دانشآموزانش میگوید.
انتهای پیام